بچه يتيم
اي پا برهنه در به در كوچه ها يتيم گويد زبان حال تو با ما چها يتيم
چون در اشك خود چه شدي بي بها يتيم دامان آبرو مكن از كف رها يتيم
اشكم ببين و حسرت بي انتها يتيم
اي پا برهنه در به در كوچه ها يتيم
مي سوزم اي نهال طبيعت به حال تو كز باغبان نديد نوازش نهال تو
گويد زبان حال تو با من ملال تو مسئول؟ملت است به ننگ سئوال تو
ملت گناهكار و تو بيني جزا يتيم
اي پا برهنه در به در كوچه ها يتيم
گر بود كشور تو به فكر سعادتي ور داشت ملت تو به فرهنگ رغبتي
امروز بهره داشتي از علم و صنعتي هم داشتي به جامعه قدرئ وقيمتي
با همت بلند نبودي گدا يتيم
اي پا برهنه در به در كوچه ها يتيم
آنرا كه خواستي به تو دادم ولي ملول تو در غم فروعي و من در غم اصول
اين آرزو اگرچه ندارد سر حصول تو مستحق تربيتي جان من نه پول
مكتب به دردهاي تو بخشد دوا يتيم
اي پا برهنه در به در كوچه ها يتيم
اي خواستار رحم نداني كه رحم مرد بويي ز عاطفت نتواني ز خلق برد
آنكس كه قيم تو شد و هستي تو خورد اين ناله هم به هيچ نخواهد دگرشمرد
آخر مخوان فسانه ي مهر ووفا يتيم
اي پابرهنه در به در كوچه ها يتيم
با من دلي شكسته ي شكوه ها كند گويد كه دولت اينهمه غفلت چراكند
كي مي شود كه گوشه ي چشمي به ما كند مكتب به روي ما در اميد واكند
اين آرزوي ماست وليكن كجا يتيم
اي پا برهنه در به دركوچه ها يتيم
لب دوختند از تو و دردت نگفته ماند رفتي ز دست و راه تكامل نرفته ماند
طي شد بهاروچون توگلي ناشكفته ماند آوخ كه آن نداي فطري نهفته ماند
سقطي شدي نيافته نشو و نما يتيم
اي پا برهنه دربه دركوچه ها يتيم